این روزها و در پی بارش باران های سیل آسای بهاری و بروز آب گرفتگی و جاری شدن سیل در بسیاری از شهرها و روستاها و درگذشت تعدادی از هموطنان عزیزمان در شیراز و دیگر نقاط کشورمان؛ هر فردی که دسترسی به گوشی داشته باشد، به عنوان یک کارشناس به میدان آمده است.
و چون از شنیدن این خبرهای ناگوار و دیدن صحنه های دردآور گیر افتادن عزیزان هموطن در چنگال سیل و ناتوانی در نجات جان این مسافران بهاری، ناراحت و عصبانی شده، مسئولیت این حوادث تلخ و دردناک را به دوش این و آن می اندازد و می کوشد، برای درد از دست دادن همشهریان و هموطنانش مرهمی بیابد تا قدری دلش آرام گیرد.
ما هم به آسیب دیدگان و تمام ملت بزرگ ایران تسلیت عرض می کنیم و برای تمام هموطنان آسیب دیده و یا بیننده ی این مناظر حزن انگیز آرزوی صبر و اجر می کنیم.
هم چنین از عزیزان هموطن خواهش می کنیم، قدری خوددار باشند و هر نوشته، تصویر یا متنی را ـ برای رعایت حال برخی هموطنان ـ بلافاصله و بدون بررسی در شبکه های اجتماعی به اشتراک نگذارند.
اگر برخی مسئولان در این زمینه کوتاهی کرده اند باید پاسخگو باشند و مجازات شوند، زیرا جان انسان ها قابل معامله و تعارف نیست!
چه پدران، مادران یا فرزندانی که از یک خانواده در این حوادث فوت شدند و خانواده و فامیلی را داغدار کردند. خداوند درگذشتگان را بیامرزد و به بازماندگان صبر و اجر عنایت فرماید. ان شاءالله!
اکنون باید از طریق مراجع قانونی و مهم تر از همه، وجدان پاک انسان های بیدار و افکار عمومی جامعه ی بزرگ ایرانیان، از طریق شبکه های اجتماعی خواستار پاسخگویی افراد بی مسئولیت و مقصران این حوادث و مجازات متناسب این افراد باشیم.
به امید روزی که جان و مال و دارایی های مردم شریف ایران از بی مسئولیتی عده ای به نام مسئول (؟!) در معرض خطر نابودی قرار نگیرد و مسئولان محترم واقعا احساس مسئولیت کنند. چنین باد!
به نظر شما فناوری یا به قول غربی ها تکنولوژی، خوب است یا بد؟
من فکر می کنم؛ هیچ یک از امکاناتی که امروزه در زندگی انسان ها وجود دارد و زندگی را آسان تر کرده است، به خودی خود یا به قول عرب ها فی نفسه، ایراد و اشکالی ندارد!
نکته ی مهم و اساسی آن است که این امکانات، در کجا و با چه هدفی به کار گرفته می شوند؟
مثال ساده و معروفش همان چاقوی خودمان است که در آشپزخانه، ابزار بسیار مفید و حیاتی برای تهیه ی غذا در دست مادران است.
باز همین چاقو در بیمارستان در دست جراحان متخصص، مشکلات جسمی بیماران را درمان می کند و آنان را به زندگی عادی و سالم باز می گرداند.
ولی اگر در دست یک انسان خلافکار قرار گیرد، می تواند انسان یا موجودی دیگر را از هستی و زندگی ساقط کند.
بنابراین به طور قطع و یقین نمی توان امکانات و فناوری های امروز مانند: « اینترنت، وب، شبکه های اجتماعی و به طور کلی فضای مَجازی و . » را مُضر و زیانبار دانست و همگان را از آن برحذر داشت!
بلکه مهم روش و هدف استفاده از آن است که گاه به رشد و بهبود فردی می انجامد و گاه باعث سقوط اخلاقی فرد و در صورت فراگیر شدنِ آسیب ها، به سقوط جامعه منجر می شود!
ما عادت کرده ایم؛ بیشتر اوقات همه را با یک چوب برانیم و در موضوعات متفاوت که با هم اختلافات ماهیتی و شکلی دارند، یک نظر بدهیم و همه را یکسان قضاوت کنیم و ابدا به پیامدهای این رفتار نابخردانه ی خود توجه نداریم.
خوب است، به جای حساس شدن در گفتار و رفتار دیگران، کمی هم به گفته ها و عملکرد خودمان دقت کنیم و بکوشیم، شیوه ای منطقی و خردمندانه در برخورد با اطرافیان در پیش بگیریم.
عجولانه تصمیم گرفتن و بدون تفکر سخن گفتن و بیباکانه برخورد کردن، جز شرمندگی تحفه ای برای ما نخواهد داشت!
کاش گفتار و رفتاری در پیش بگیریم که پس از انجام آن، گرفتار سرانجام ناخوشایندش نشویم و عمری در دادگاه وجدان خویش متهم و مجرم شناخته نشویم. چنین باد!
دکارت فیلسوف فرانسوی گفت: « من می اندیشم، پس هستم! » و من می گویم: « من می نویسم، پس هستم و می خواهم با نوشتن تا ابد زنده بمانم! »
***
مدتی پیش گفتیم که هر نویسنده یا هنرمندی که اثر هنری می آفریند، قطعا برای مخاطب یا مخاطبین هنرنمایی می کند.
حال این مخاطب، خاص باشد ـ درون خودش یا دیگری ـ یا مخاطبِ عام ـ دیگران ـ باشند که برای آنان قلم بزند و خلق اثر کند، فرقی ندارد.
***
اما نکته ی دیگری که باید بدان توجه داشت، حالات روحی هنرمند در لحظه ی خلق اثر است که حتما باید خاص باشد و در حالت عادی انتظار « شاهکار » داشتن، به هیچ روی خردمندانه نیست.
در واقع هنرمند باید یک حال خوش روحی و معنوی را تجربه کند تا بتواند تاثیری جادویی از هستی و خالق آن بگیرد و در اثرش به زیباترین صورت ممکن ـ البته در حد توان و امکاناتش ـ آن را بنمایاند.
و میزان موفقیت هنرمند در این زمینه به کمیت (مدت زمان) و کیفیت (چگونگی) تجربه ی معنوی او باز می گردد!
***
دوستان سایت « دبیر فارسی؛ dabirefarsi.com » افتتاح شد. علاقه مندان می توانند ما را در این سایت همراهی کنند. چشم به راه شما می مانیم!
بکوش؛ آن قدر خوب باشی، که سخت ترین و دردناک ترین تنبیه دیگران، از دست دادن تو باشد!
امروز با تمام توان مشغول کارَت هستی و واقعا از جان مایه می گذاری تا دیگران به نتایج عالی دست پیدا کنند. اما هیچ کس، نه قدر خودت و نه قدر زحمت های طاقت فرسا و خالصانه ات را می داند!
نگران نباش! به محض این که از آن مجموعه خارج شوی و یا بازنشست شوی، آن گاه آنان که باید بدانند، قَدرَت را خواهند دانست و از تو تقدیر خواهند کرد!
شاید بگویی؛ این چه فایده ای به حال من دارد؟ حق با تو است. فایده ی مالی برایت ندارد؛ اما با این تقدیر، اطرافیانت می فهمند که با یک انسان وظیفه شناس و دوست داشتنی و حلال خور زندگی می کنند!
این نکته که انسان باشی؛ یعنی نه به دیگران ستم کنی و نه ستم زورگویان را بپذیری، شخصیتی توانمند و دانا می خواهد که « آن چه خوبان همه دارند، تو یک جا داری! »
امیدوارم سال ها دانا و توانا باشی و عالی زندگی کنی! شاد و پیروز و سربلند باشی!
یکی از مشکلاتی که معمولا گریبان نویسندگان ـ به ویژه تازه کاران ـ را می گیرد و آنان را به دردسر می اندازد و در واقع چالشی در کارشان ایجاد می کند؛ پاسخ به این پرسش است که: « چرا و برای چه کسی باید بنویسیم؟ »
البته نویسندگانی که مدت ها سابقه ی نوشتن دارند از این مرزها گذشته اند و این مسائل کمتر برایشان پیش می آید. اما تازه کارها یا آنان که تازه دست به قلم شده و شروع به انتشار آثار و عرضه ی آن به عموم مردم زده اند، این مسئله را باید حل کنند تا بتوانند پیش بروند.
در واقع بیشتر نویسندگان برای مخاطب و خواننده و جلب نظر و رضایت او می نویسند! البته بعضی مخاطب خاص دارند که یا خودشان و به قول معروف «دل خودشان» است یا فرد دیگری است که برای او می نویسند و ممکن است نویسندگانی هم باشند که برای عموم مخاطبان قلم به دست گیرند.
و در این میان گروه کوچکی هستند که به قول « سینوهه پزشک مخصوص فرعون»، برای فرار از آزار دانایی و رهایی از عذاب نگاه داشتن مطلب یا رازی که ذهن و فکر را آزار می دهد؛ می نویسند و در هر صورت باید مخاطبی ـ چه در درون خود و چه در بیرون ـ داشت تا بتوان برای او نوشت!
بنابراین روشن و آشکار است که برای واداشتن ذوق و هنر نویسندگی به ایجاد و آفرینش اثر، باید نوشته ها را در معرض دید و قضاوت خواننده و مخاطب قرار داد و طبیعی است که بازخورد و واکنش مخاطب نکته دان؛ حتی اگر یک نفر باشد بسیار راهگشا و کمک کننده خواهد بود.
امیدوارم بیان این نکته برایتان مفید، قلمتان همواره نویسا و عمرتان پربرکت و برقرار باشد.
دوستان سلام
من وبلاگ نویسی رو از سال 1389 شروع کردم. در اردیبهشت ماه سال 1389 به طور اتفاقی (البته من فکر می کنم که هیچ چیزی به طور اتفاقی در دنیا رخ نمی ده!) یکی از دانش آموزان سال های قبل رو دیدم و یکی دو ساعتی با هم به گفتگو مشغول شدیم.
بعد گفت که بیکاره و ایده ی راه اندازی یک گیم نت یا کافی نت به ذهنمون رسید. برای تحقیق و برنامه ریزی به سراغ دوستم که مهندس کامپیوتر بود رفتیم و ایشون بعد از یک ساعت صحبت با ما دو نفر پیشنهاد داد که یک کافی نت بزنیم، چون با روحیات ما سازگاری بیشتری داره و دردسرش کمتره.
خلاصه کافی نت با سرمایه ی پدر ایشون و کار ما دو نفر راه افتاد و این شروع آشنایی هر چه بیشتر من با اینترنت و وبلاگ نویسی بود. هر چند همکاری ما با هم بیش از چند ماه طول نکشید، اما باعث شد من با دنیای تکنولوژی و فضای مجازی آشنا و دوست بشم.
بعدها در سایت های زیادی وبلاگ ساختم و مدتی مطلب نوشتم، اما هیچ وقت اون ذوق و شوقی که در وبلاگ نویس های اون زمان دیده بودم ـ به جز چند مورد انگشت شمار ـ دیگه ندیدم و نمی بینم. به هر حال برای همه ی وبلاگ نویس ها آرزوی توفیق روزافزون دارم.
امروز اسم و آدرس وبلاگ هایی رو که هنوز حیات دارند (هر چند من دیگه فرصت نکردم واردشون بشم و ادامه بدم!) براتون می نویسم. امیدوارم لطف کنید و نگاهی به اون ها بیندازید و نظرتون رو برام بنویسید. نظرات عمومی در معرض دید عموم قرار خواهند گرفت و نظرات خصوصی مخفی باقی خواهند ماند.
پیشاپیش از این که لطف می کنید و بعد از دیدن وبلاگ ها نظرتون رو برام می نویسید، سپاس گزارم. هنوز دارم تلاش می کنم؛ بعضی وبلاگ ها رو ادامه بدم و اگر شرایط مهیا بشه، حتما این کار رو خواهم کرد.
آدرس وبلاگ های من: (با کلیک روی نام وبلاگ وارد وبلاگ می شوید.)
قدیمی ها راست می گفتند که آفتاب هیچ وقت برای همیشه پشت ابر نمی ماند! حتی اگر خیلی دقیق تلاش کنی واقعیت را طور دیگری نشان بدهی، بالاخره روزی می رسد که تمام ماجرا برملا می شود و رسوای همگان می شوی و دیگر روی حضور در جمع را نخواهی داشت!
روی صحبتم با کسانی است که فریب دادن دیگران و حق جلوه دادن باطل را هنر می شمارند و می کوشند؛ با به هم ریختن فکر دیگران، آنان را وادار به پذیرش سخن یا مطلبی کنند که در اصل حقیقت نیست و کیلومترها با آن فاصله دارد.
شاید در ابتدا برخی افراد با این نمایش ها فریب بخورند، اما خیلی زود متوجه می شوند که شما حقیقت را از آنان مخفی کرده اید و به قول معروف: دستتان برایشان رو می شود و آبروی نداشته تان بر باد می رود.
این یک اصل است که؛ راستی و درستی انسان را به مقصود می رساند و بار کج هیچ وقت به منزل نمی رسد!
امیدوارم بعضی افراد که ادعای دوستی دارند و از قضا آنقدر سر راه اطرافیان چاه کنده اند که قابل شمارش نیست، بدانند که به زودی خود در چاهی که کنده اند، گرفتار خواهند شد.
عزیزان من! از گذشته ی خود عبرت بگیرید و دست از این رفتار اشتباه بردارید و بدانید که دیگر کسی فریب نمایش های شما را نمی خورد و تنها راه پذیرش شما در جمع؛ رفتار ساده، صمیمانه و صادقانه است و بس! حق یار و نگهدارتان!
سلام و روزگارتون به خیر و شادی!
شما یک آدم پولدار هستید یا فقیر یا متوسط.؟! از وقتی یادم می آمد؛ به ما گفته بودند آدم های پولدار را مثل قارون زمان حضرت موسی (ع) ببینیم، که از راه نادرست و حرام و خوردن مال مردم به این ثروت رسیده اند و من هم در آن سنین باورم شده بود که: « پول و ثروت حلال هیچ وقت روی هم جمع نمی شود و با آن نمی توان کار خیر انجام داد! »
این عقیده ی من پابرجا بود تا وقتی که چند سال بعد دوستی از من دعوت کرد، به یک جلسه ی مذهبی و دعا بروم. وقتی سر قرار حاضر شدم و راه افتادیم، به من گفت: « قول می دم تا به امروز چنین جلسه ای ندیده و نرفته باشی! »
من چیزی نگفتم و راه افتادیم. وقتی رسیدیم، وارد یک آپارتمان دو طبقه شدیم و به طبقه ی دوم رفتیم. طبقه ی اول خانم ها بودند. در آن جا همه جور آدمی از هر طبقه ی اجتماعی بود. بعد از چند دقیقه مراسم دعا شروع شد و بعد از دعا یک آقای محترم ـ که من نمی شناختم ـ سخنرانی کرد.
مراسم دعا خیلی خوب و دلچسب بود، اما سخنرانی عالی بود! بعد از پایان سخنرانی سفره ای کوچک پهن شد و برای نیازمندان گل ریزان شد و هر کس بسته به توان مالی خودش مبلغی کمک کرد! بعد هم شام دادند و مراسم تمام شد. بانی مجلس که یک کاسب بازاری بود، جلوی در ورودی ایستاده بود و با وجود سن بالا، با احترام به همه خوش آمد می گفت.
بعدها که کمی سنم بالاتر رفت، در بین اطرافیان کسانی را دیدم که با زحمت و تلاش به ثروت رسیده بودند و این مسئله ذره ای در رفتار و اعمال و برخوردشان تاثیر نگذاشته بود! تازه آن وقت فهمیدم اگر انسان بخواهد، می تواند به یاری خدا، هم ثروتمند باشد و هم انسان بماند و این مطلب غیر ممکن نیست!
آرزو می کنم مال و ثروت دنیا در دستانتان و عشق به پروردگار عالم در دلتان خانه کند! حق نگهدارتان!
همراهان گرامی درود؛
دوستان در تعالیم دینی ما آمده است که دل به دنیا نبندید، زیرا در این دنیای فانی ماندنی نیستید و این جهان حکم کاروانسرایی را دارد که پس از مدت کوتاهی باید از این جا کوچ کنید و به منزل اصلی خود در آخرت بروید!
اما هیچ گاه نگفته اند که از نعمت های دنیا استفاده نکنید! در این باره جمله ی زیبایی را به این مضمون شنیده ام: « بکوشید، دنیا در دست شما باشد نه در دلتان! » اگر در دستتان باشد، می توانید از آن برای آسایش و راحتی خود، خانواده، بستگان، اطرافیان و دیگران استفاده کنید! اما اگر دنیا در دلتان باشد، به آن دلبسته می شوید و در عین داشتن مال و ثروت، ابدا توان خرج کردنش را برای خود یا دیگران نخواهید داشت!
شاهد این مدعا زندگی ائمه ی معصومین (ع) است. آن بزرگواران تلاش می کردند امکانات مناسبی را برای خانواده ی خود مهیا کنند و اگر خود استفاده نمی کردند، به جهت بینش و درک بالای آنان بود که می خواستند با مردم ضعیف همسان و همدرد باشند و با این که مال و ثروت دنیا در اختیار ایشان بود؛ اما آن را به نیازمندان می بخشیدند و خود از آن به اندازه ی لازم استفاده می کردند. امید که ما نیز دلبسته و وابسته ی دنیا نشویم و از راه راست منحرف نشویم. چنین باد!
دوست من سلام؛
در این پست از شما خوانندگان محترم خواهش می کنم، نظرتان را در باره ی مطالب وبلاگ بفرمایید و اگر پیشنهادی دارید که می تواند به ما کمک کند، از بیان آن دریغ نورزید.
چشم به راه مطالب زیبا و مفیدتان هستم. پیشاپیش از همیاری و همکاری شما عزیزان صمیمانه سپاس گزارم! حق نگهدارتان!
دوستان سلام
از تمام عزیزانی که پیشنهادها و نظرات خودشون رو در خصوصی یا همین جا اعلام کردند، صمیمانه سپاس گزارم و تلاش می کنم ازشون استفاده کنم. از این که به من کمک کردید و همراهم بودید، ممنونم. حق نگهدارتون!
#من_مسئولیت_پذیرم
من مسئولیت تصمیم هایی را که گرفته و کارهایی را که انجام داده ام، به عهده می گیرم!
چند روز پیش از این، نکته ای فکر مرا به خود مشغول کرده بود و با تمام وجودم درگیرش شده بودم.
آن نکته راه نجات ما و کشورمان از این وضعیت نابسامان اقتصادی و فرهنگی و . بود.
مدتی که فکر کردم به این نتیجه رسیدم که مشکل بزرگ ما و مردم مان نَبودِ افرادی است که مسئولیت تصمیم ها و کارهایشان را ـ درست یا نادرست ـ بپذیرند و به عهده بگیرند.
اگر افراد به خودی خود روحیه ی مسئولیت پذیری داشته باشند، دیگر نیازی به بازرس و مراقب نخواهد بود، مگر در شرایط ویژه!
در این صورت کارها سریع تر انجام می شود و نتایج نیز درخشان تر خواهند بود و امکانات کمتر به هدر خواهد رفت. امیدواریم چنین روزی به زودی فرا برسد.
عید میلاد صاحب است، امشب با ملائک مُصاحب است، امشب؛
سرور و جانِ ما، امام زمان (ع) عاشقان را مُراقب است، امشب!
عید میلاد حضرت صاحب امان (عج) بر تمام عاشقان مبارک باد!
***
روح روزگار
این جمعه هم گذشت، تو اما نیامدی پایانِ سبز قصهی دنیا، نیامدی
مانده ست دل اسیر هزاران سؤال تلخ ای پاسخ هر آنچه معمّا، نیامدی
کِز کرده اند پنجره ها در غبار خویش ای آفتاب روشنِ فردا، نیامدی
افسرده دل به دامن تفتیدهی کویر ای روح آسمانی دریا، نیامدی
ای حسّ پاکِ گم شدهی روح روزگار زیباترین بهانهی دنیا نیامدی
ای از تبار آینه ها، ای حضورسبز ای آخرین ذخیرهی طاها نیامدی
این جمعه هم گذشت و غزل ناتمام ماند این است قسمتِ دلِ من، تا نیامدی!
حسن یعقوبی
هر یک از ما در طول زندگی تحربه هایی را پشت سر گذاشته ایم که برایمان ـ جدای ارزشمند بودن یا نبودن یا تلخ و شیرینی آن ـ خاطرات و ماجراهایی آرامش بخش را زنده می کند؛ چون برایمان آشناست!
انسان همواره از چیزها، جاها و اتفاقات ناشناس و نامعلوم ترس و واهمه داشته و از آن گریزان بوده است. شاید دلیل این ترس، احساس ناامنی و اضطراب ناشی از آن است که گاه آن قدر شدید می شود که انسان را از پای در می آوَرَد.
اما در این بین، فضاها و اتفاقات ناآشنایی هم وجود دارند که نه تنها باعث اذیت و آزار انسان نمی شوند؛ بلکه به انسان امید و آرامش می بخشند و گاه او را در مسیر زندگی یاری می کنند و با ایجاد انگیزه باعث سرعت گرفتن پیشرفت فرد می شوند.
بیشتر این فضاهای دوست داشتنی و ناآشنا در خیالات و رویاهای انسان شکل می گیرند و دیده می شوند. انسان هنگامی که رویایی را در سر می پروراند، در واقع از محیط عادی و زندگی روزمره و یکنواخت خود خسته شده و آرزوی شرایطی بهتر و امکاناتی بیشتر را دارد.
همین تصورات و خیالات هستند که به انسان انگیزه ی تلاش مضاعف می بخشند و به او در ادامه ی زندگی یاری می رسانند. به قول معروف: «تا رنج نَبَری، گنج نَبَری!»
چنین انسانی برای رسیدن به تصورات و رویاهایی که برای آینده ی زندگی خویش ساخته است، برنامه ریزی دقیق می کند و به دنبال آن تلاشی چشمگیر از خود نشان می دهد و ناگزیر به تمام یا بخشی از آن رویای شیرین و زندگی دلخواهش دست خواهد یافت.
به نظر شما فناوری یا به قول غربی ها تکنولوژی، خوب است یا بد؟
من فکر می کنم؛ هیچ یک از امکاناتی که امروزه در زندگی انسان ها وجود دارد و زندگی را آسان تر کرده است، به خودی خود یا به قول عرب ها فی نفسه، ایراد و اشکالی ندارد!
نکته ی مهم و اساسی آن است که این امکانات، در کجا و با چه هدفی به کار گرفته می شوند؟
مثال ساده و معروفش همان چاقوی خودمان است که در آشپزخانه، ابزار بسیار مفید و حیاتی برای تهیه ی غذا در دست مادران است.
باز همین چاقو در بیمارستان در دست جراحان متخصص، مشکلات جسمی بیماران را درمان می کند و آنان را به زندگی عادی و سالم باز می گرداند.
ولی اگر در دست یک انسان خلافکار قرار گیرد، می تواند انسان یا موجودی دیگر را از هستی و زندگی ساقط کند.
بنابراین به طور قطع و یقین نمی توان امکانات و فناوری های امروز مانند: « اینترنت، وب، شبکه های اجتماعی و به طور کلی فضای مَجازی و . » را مُضر و زیانبار دانست و همگان را از آن برحذر داشت!
بلکه مهم روش و هدف استفاده از آن است که گاه به رشد و بهبود فردی می انجامد و گاه باعث سقوط اخلاقی فرد و در صورت فراگیر شدنِ آسیب ها، به سقوط جامعه منجر می شود!
***
ما عادت کرده ایم؛ بیشتر اوقات همه را با یک چوب برانیم و در موضوعات متفاوت که با هم اختلافات ماهیتی و شکلی دارند، یک نظر بدهیم و همه را یکسان قضاوت کنیم و ابدا به پیامدهای این رفتار نابخردانه ی خود توجه نداریم.
خوب است، به جای حساس شدن در گفتار و رفتار دیگران، کمی هم به گفته ها و عملکرد خودمان دقت کنیم و بکوشیم، شیوه ای منطقی و خردمندانه در برخورد با اطرافیان در پیش بگیریم.
عجولانه تصمیم گرفتن و بدون تفکر سخن گفتن و بیباکانه برخورد کردن، جز شرمندگی تحفه ای برای ما نخواهد داشت!
کاش گفتار و رفتاری در پیش بگیریم که پس از انجام آن، گرفتار سرانجام ناخوشایندش نشویم و عمری در دادگاه وجدان خویش متهم و مجرم شناخته نشویم. چنین باد!
من هیچ کدوم از پدربزرگ هام رو ندیدم. پدرِ پدرم که 9 سالگی بابام از دنیا رفته بود و بابام خیلی سختی و دردسر کشیده بود تا بزرگ بشه. البته مادربزرگم خیلی شیرزن بوده و این رو از حرف های مردمی که اون رو دیده بودند، می گم. مثل یک مرد از دو دختر و یک پسرش حمایت کرده بود و اون ها رو بزرگ کرده بود. مادرِ پدرم هم یک سال پیش از تولد من از دنیا رفته بود. خدا رحمتشون کنه!
پدرِ مادرم یک حکیم بوده که ظاهرا کارش خیلی درست بوده و از شهرستان می اومدند دنبالش و برای درمان بیمارانشون اون رو به شهرستان می بردند. خدا بیامرز خیلی به امام رضا (ع) علاقه داشته و زیاد به زیارت می رفته و اسمش شده بود؛ عمو مشهد!
طبیعیه که بچه هاش هم صداش بزنند؛ آقاجون مشهد! ایشون هم ظاهرا حدود بیست سال پیش از تولد من از دنیا رفته بودند. اما فقط مادرِ مادرم رو دیدم. همه به ایشون می گفتند؛ ننجون مشهد! خیلی مهربون بود و پاکیزه! حدود صد سالی داشت که از دنیا رفت. پاییز سال 1373 بر اثر زمین خوردن، لگنش شکست و یکی دو ماه بعد از دنیا رفت. روح جمیع رفتگان شاد ان شاءالله!
وقتی به شهرستان می رفتم اون قدر به من محبت می کرد که حد نداشت! خدا بیامرز ننجون مشهد با همه مهربون بود و همه دوستش داشتند. توی روستایی که زندگی می کرد، تقریبا توی هر خونه یکی از بچه ها، نوه ها یا نتیجه ها و نبیره هاش بودند.
خدا بیامرز تا روز آخر عمرش لب به روغن نباتی نزد. هیچ مریضی نداشت. فقط چشماش ضعیف شده بود و عینک می زد. حافظه ی فوق العاده ای داشت. خونه اش رو مثل دسته گل خودش تمیز می کرد. از تجربیاتش برای ما می گفت و راهنماییمون می کرد! شوخ و خنده رو بود. اون قدر که آدم از پیشش نشستن خسته نمی شد.
گنجینه ای از ضرب المثل های ناب و کاربردی بود. نصیحت هاش هنوز یادمه! حکایت های فوق العاده ای از قدیم نقل می کرد که خواستنی و شنیدنی بود. ورد زبونش احترام به بزرگترها و عاقلانه رفتار کردن بود. کاش بتونیم به نکته ها و سفارش هایی که گذشتگان مون برامون گذاشتند و رفتند، توجه و عمل کنیم تا زندگیمون روز به روز بهتر بشه. چون پشتوانه ی این مطالب، عمر با ارزش اون ها بوده و هست!
یکی از مشکلاتی که در زندگی با آن دست به گریبانیم؛ تلاش فراوان و کُشنده، از لحظۀ شکل گرفتن یک ایده یا فکر در ذهنمان تا رسیدن به هدف یا نتیجۀ مورد نظر است.
جالب است بدانیم که این کار، گاهی مانند ترمز عمل می کند و سرعت ما در رسیدن به هدفمان را می گیرد.
زیرا در مسیر زندگی هم نَشیب (سرازیری) داریم و هم فَراز (سربالایی)!
وقتی در نَشیب هستیم، باید تلاش کنیم تا به قلۀ کوچک نزدیکمان (هدف های جزئی و میانی) دست یابیم.
هنگامی که در فَراز قرار گرفتیم، باید تلاش را کم کنیم تا با سرعت عادی خود به سمت نَشیب بعدی برویم.
در این لحظات تلاش فراوان، باعث افزایش سرعت و ناتوانی در کنترل کار می شود و ما را از مسیر اصلی خارج می کند و به دردسر می اندازد.
این چرخه (نَشیب و فَراز) تکرار می شود تا به قُلّه های بزرگتر و بالاخره بزرگترین قُلّه، یعنی هدف اصلی و مهم برسیم.
بهتر است هدف را با تحقیق و پژوهشِ درست و دقیق انتخاب کنیم. سپس هم زمان با تلاش و حرکت به سمت هدف، تمام توان روحی و جسمی خود را به کار بگیریم تا به هدفمان نزدیک تر شویم.
وقتی نهایت تلاشمان را به کار گرفتیم و در مسیر پیش رفتیم؛ در مسافت های پایانی، باید کار را هم از نظر فیزیکی و هم از نظر ذهنی رها کنیم تا به نتیجه مورد نظرمان برسد.
البته این زمانی است که ما تمام تلاش، کوشش و کارمان را کرده ایم و اکنون هیچ کمکی به ادامۀ کار نمی توانیم بکنیم و فقط باید منتظر بمانیم و همه چیز را به خدا بسپاریم.
خداوند به پاس تلاش های برنامه ریزی شدۀ ما، مسیر را برایمان روشن و هموار خواهد نمود تا به هدف از پیش تعیین شدۀ خود دست یابیم. از قدیم گفته اند: «از تو حرکت؛ از خدا برکت!»
بسیاری از ما آن قدر که در بارۀ دیگران حرف می زنیم، از خودمان و در بارۀ خودمان تقریبا چیزی نمی گوییم.
حال آنکه بدون شک اطلاعات و دانسته های ما در بارۀ خودمان صدها برابر چیزهایی است که از دیگران می دانیم.
یعنی اقیانوسی در برابر قطره ای!
و جالب اینجاست که بدون لحظه ای فکر کردن شروع به بیان یک مطلب که در بارۀ فردی شنیده، خوانده یا حتی دیده ایم، می کنیم.
اما از گفتن یک بخش کوچک از آن اطلاعات مفید در بارۀ خودمان، که دانستنش سبب بالا رفتن سطح روابط ما با اطرافیان می شود، خودداری می کنیم.
مثلا بیان این نکته که از چه رفتارهایی ناراحت می شویم، می تواند دوستان و اطرافیان ما را آگاه کند تا آن برخورد خاص را با ما نداشته باشند.
دیگران نیز می توانند، انتظارات کلی خود را در قالب دو یا سه نکته به ما بگویند تا در رفتارهای خود با آنان تجدید نظر کنیم.
همچنین با سکوت کردن، در مواقعی که اطلاعات کافی نداریم یا دانسته های ما بر اساس حدس و گمان یا گفته های نااستوار دیگران است، می توانیم به سالم سازی روابط با دیگر افراد جامعه کمک شایانی بنماییم.
بیایید از همین امروز این پیام را به دیگران بدهیم که من از اظهار نظر در این مورد خودداری می کنم؛ چون:
1.من صاحب نظر و اهل فن این حوزه نیستم.
2.حتی اگر صاحب نظر این حوزه باشم، می کوشم قضاوت و سنجش را به افراد داناتر و باسوادتر این حوزه بسپارم تا نتیجۀ بهتری عاید افراد جامعه گردد.
3.اطلاعات و دانسته های من در بارۀ این فرد یا این موضوع، علمی و مطمئن نیست.
4.رفتار انسانی و منصفانه حکم می کند، در زمینه های غیر تخصصی نظر ندهم و آن را به صاحب نظران واگذار کنم.
5.چون بهداشت روانی را عامل مهمی در ارتقا، رشد و پیشرفت سطح روابط اجتماعی می دانم، با سکوت در این زمینه ها به افزایش بهداشت روانی در روابط بین افراد جامعه کمک می کنم.
#من_در_این_زمینه_حرفی_ندارم!
#من_دیگر_حرفی_ندارم!
#من_سکوت_می کنم!
اگر موافقید کمک کنید یا نظر و پیشنهاد خود را بگویید.
این روزها همه جا بوی زیارت گرفته است. بوی حسین (ع) و بوی کربلا و اهل بیت (ع) گرفته است!
از سر هر کوچه که می گذری، پسران دختران سینی به دست را می بینی که کاسه های آش نذری پخش می کنند.
این آش نذری، آش پشت پای یک مسافر کربلاست!
زیارت قبول و سفر به سلامت ان شاءالله زائر مزار حسین (ع)!
التماس دعا داریم وقتی در بین الحرمین به مرقد عباس ابن علی (ع) نزدیک می شوی!
آری! دل ها این روزها حال و هوای اربعین گرفته.
در دل ما هم اربعینی برپاست به یاد شهیدان کربلای عراق در سال 61 هجری و تمام کربلاهای روی این کرۀ خاکی!
صدای چاووش دیگر کمتر به گوش می آید:
اول به مدینه مصطفی را صلوات!
دوم به نجف شیر خدا را صلوات!
در کرببلا به شمر ملعون لعنت!
در طوس غریب الغربا را صلوات!
ایوان نجف عجب صفایی دارد!
حیدر بنگر چه بارگاهی دارد؟
.
آخر بیشتر آنان که چاووش خوان بودند، رخت از این دنیا کشیده اند یا در گوشه ای به نجوا با دل خویش مشغولند.
یادش به خیر! قدیمی ها صفا و صمیمیت بیشتری داشتند و درگیر تعارف و این حرف ها نبودند. خدایشان بیامرزد!
برای سلامتی زائران عتبات عالیات و تمام زیارتگاه ها اجماعا صلوات!
هر که دارد هوس کرببلا بسم الله!
هر که دارد به سرش شور و نوا بسم الله!
هر که دارد سر همراهی ما بسم الله!
دوست من سلام
اگر ممکنه به یک پرسش من پاسخ بدید:
آیا شما به هر چیزی که تو زندگی خواستید، رسیدید یا نه؟
اگر نه، چرا؟
و اگر بله، چطور؟
.
***
خود من هر وقت که درخواستم باعث زحمت و مزاحمت دیگران نبوده و برای به دست آوردنش، تلاش لازم رو کردم؛ اون رو به دست آوردم.
البته یک نکتۀ دیگه اینجا هست که بهش می گن؛ زمان! بله زمان!.
یعنی من چیزی رو امروز دوست داشتم که داشته باشم، اما چون تلاشی نکردم و یا اینجا برای کسی زحمت و دردسر درست میکرده، نتونستم بهش برسم.
اما به محض اینکه اون شرایط تغییر کرده، در اولین فرصت بهش دست پیدا کردم.
از قدیم گفتند:
«با خدا باش، پادشاهی کن بی خدا باش، هر چه خواهی کن!»
این شعر واقعا درسته! من و خیلی از شماها با تمام وجودمون درستی پیامش رو درک کردیم و فهمیدیم.
وقتی از خدا چیزی میخواهی، به شرط این که حقی از کسی ضایع نشه؛ مطمئن باش بهش میرسی!
و البته باز هم زمان! یعنی در زمان خودش، بهترین زمان ممکن!
حتما این بخش رو هم با من موافقید که بعضی چیزها رو وقتی به دست میآریم، تازه میفهمیم چقدر خوب که جلوتر دستمون نرسید، چون الان بهتر از اون وقته!
بعضیها فکر میکنند این جمله که «حکمت خدا بوده!.» فقط راه حل آروم شدن بعضی آدمهاست که به چیزی که خواستند، نرسیدند!
شما چی فکر میکنید؟
ما به دلیل دانش و تجربۀ ناقص بشریمون، دلیل خیلی از چیزها رو توی دنیا نمیدونیم.
اما چون توهم آگاهی و دانایی داریم، فکر میکنیم وقتی چیزی رو نمیفهمیم؛ یا نیست یا میتونیم هر طور دلمون خواست در بارهاش حرف بزنیم!
و این یک اشتباه بزرگه!
دلیل خیلی از اتفاقات و مسائل رو بعد از گذشتن از اونها فهمیدیم و دیدیم که چقدر خوب شد؛ این طور نشد یا خوبه که اون طور شد!
و نکتۀ دیگه این که، فرض کنیم جملۀ «حکمت خدا بوده!» فقط برای آرامش دادن به ما باشه؛ مگر بده که آروممون میکنه؟
اگر ما رو خواب کنه و حرکت رو اَزَمون بگیره؛ بله! بَده! خیلی هم بَده!.
اما وقتی فقط کمی از اضطراب و ناراحتیمون کم میشه و حالمون بهتر میشه که دیگه بد نیست!
منتظر پیامهای دوستان عزیزم هستم. اگر صلاح دونستید، نظرتون رو آشکار بگید و اگر نه به طور خصوصی بفرستید. موفق باشید.
زندگی
آب تنی کردن
در حوضچۀ اکنون است!
«سهراب سپهری»
غرق شدن در گذشته و رویدادهای خوب و ناخوب آن، تنها ما را زمینگیر میکند و بس!
نباید آن قدر خود را درگیر گذشتۀ خودمان کنیم که از حال امروزمان بی خبر بمانیم.
محو شدن در آینده و آرزوهای دور و دراز آن، تنها ما را گرفتار خیالپردازی میکند و بس!
نباید آن قدر خود را درگیر آینده کنیم که از درک حال امروزمان ناتوان شویم.
سهراب سپهری در این شعر زیبا ما را به درک اکنون و زمان حال (همان فلسفۀ آن به معنی لحظه) دعوت میکند.
منظور این نیست که به گذشته نیندیشیم یا برای آیندهای بهتر برنامه ریزی و تلاش نکنیم!
بلکه منظور این است که دچار افراط و تفریط نشویم؛ «اندازه نگه دار که اندازه نت!»
«رهرو آن نیست که گه تند و گهی خسته رود
رهرو آن است که آهسته و پیوسته رود!»
یعنی همان گونه که پیشتر گفتیم، خودمان را در گذشته و آینده غرق و محو نکنیم و در لحظه زندگی کنیم؛ درست مانند کودکان که در لحظه زندگی میکنند.
با این عبارت زیبا سخن را به پایان میبریم.
« افسوس بر گذشته و ترس از آینده، ان دوقلویی هستند؛ که لذّت زمان حال را از ما میند. »
نظر شما در این باره چیست؟
آیا شما کتابیار را می شناسید؟
مدتی پیش در سایت آقای شاهین کلانتری مشغول وبگردی بودم که با این ابزار جالب آشنا شدم.
از این ابزار جالبی که معرفی کرده بودند، بسیار خوشم آمد و در بارهاش در اینترنت تحقیق کردم. بعد به آدرس سایتش رفتم و یک کتابیار سفارش دادم.
انتظار زیاد طول نکشید. سه چهار روز بعد کتابیار به دستم رسید. خیلی هیجان زده بودم. از آنچه فکر میکردم بهتر، شکیلتر و کاربردیتر بود.
بلافاصله کار را شروع کردم. ابتدای کار، مطالعه با کتابیار کمی فانتزی و سخت به نظر میرسید.
اما خیلی زود به آن عادت کردم. کتاب خواندن دیگر سخت نبود و لازم نبود کتاب را در دست بگیری و بخوانی.
کتابیار کتاب را برایت نگه میداشت، آن هم با هر زاویهای که میخواستی.
و تو فقط میخواندی و میخواندی و میخواندی!
چه حس ناب قشنگی!
امروز از کتابیار هم برای مطالعۀ کتاب استفاده میکنم و هم برای نوشتن یادداشتهایی که قبلا روی برگه نوشتهام.
خلاصه این وسیله به من خیلی کمک کرده که بتوانم به کار خواندن و نوشتنم، سرعت بیشتری بدهم.
البته به نظرم گاهی موقع کتاب خواندن، باید راحت دراز کشید و کتاب را در دست گرفت و از خواندن آن لذت برد!
امیدوارم دوستان با مشاهدۀ سایت کتابیار و بررسی این ابزار جالب و مفید، آن را تهیه کنند و از کار با آن لذّت ببرند.
آنان که ذهنی نقاد و تیزبین دارند، به سادگی متوجه میشوند که بسیاری از مشکلات ما، به دلیل نداشتن اعتماد به نفس و ترس از پذیرش مسئولیت است.
ما در پی هدفی هستیم که دیگران در آن نقش داشته باشند.
یعنی کسی مسئول باشد تا در صورت عدم تحقق آن خواسته یا هدف؛ کسی باشد که بتوانیم تمام مسئولیت را بر دوش او بیندازیم.
و دائم غُر بزنیم و بنالیم که ما هیچکارهایم و شما مسئولید و چرا این طور نشد و چرا آن طور نشد!
اگر بخواهیم واقع بین باشیم، باید تمام مسئولیت کارهایمان را بپذیریم و شوربختانه این کار از ما ساخته نیست!
معمولا 95 درصد انسان ها تسلیم شرایطی میشوند که دیگران برایشان برنامهریزی کردهاند و تنها 5 درصد مسئولیت کارهایشان را میپذیرند.
و درست به همین دلیل است که این حدود 5 درصد از دیگران چند سر و گردن بالاترند.
یعنی همانهایی که در کسب و کار و زندگی موفقتر و پیشروترند، چون خودشان برنامهریزی کردهاند.
ما هم اگر میخواهیم در زندگی پیشرفت کنیم، باید با آگاهی کامل مسئولیت تمام کارهایمان را بپذیریم و برنامهای مطابق با تواناییها و استعدادهایمان طراحی کنیم تا به هدفمان دست یابیم.
روزها و شبهای زیادی را سپری کردیم و به انتظار نشستیم تا کسی وارد شود و ما را از این دردسرها، گرفتاری ها و نامهربانی ها نجات دهد و زندگی گرم و پُر از مهر و محبتی را برایمان فراهم کند.
اما چشممان به در خشک شد و آن که باید بیاید، نیامد.
اکنون که به این روزها و شب های گذشته می نگرم، تاسف می خورم که چرا بی حرکت نشسته و فقط به راه خیره شده ایم تا خدا کسی را برای حل مسائل و مشکلاتمان بفرستد!
مگر می شود؟!. و مگر داریم؟!.
از قدیم گفته اند: «از تو حرکت، از خدا برکت!»
«إِنَّ اللهَ لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُواْ مَا بِأَنْفُسِهِمْ: خداوند سرنوشت هیچ قوم (و ملّتی) را تغییر نمیدهد مگر آنکه آنان آنچه را در خودشان است تغییر دهند!»
آری! اگر خواهان تغییر در سرنوشت خودمان هستیم، باید ابتدا بپذیریم و باور کنیم که می توانیم با یاری خدا سرنوشت خویش را تغییر دهیم. سپس تلاش کنیم و بی شک شاهد تغییر تمام ابعاد زندگی خویش خواهیم بود.
من این روزها عجیب به این باور رسیده ام که خداوند هرگز عزیز بزرگواری چون امام زمان (ع) را برای نجات مردمی که مانند سنگ بر زمین چسبیده اند و هیچ تکان و جنبشی ندارند، نخواهد فرستاد!
اگر حرکتی و جنبشی بود، شاید تغییری هم ایجاد شود و خداوند کسی را به یاریمان بفرستد.
هر کسی در حد توان خود مسئولیت دارد در جهت آماده کردن شرایط بکوشد تا جامعه ای ایدهآل و خواستنی داشته باشیم و به پیشواز گل نرگس برویم.
امیدوارم آن روز و روزگار وعده داده شده را دریابیم و درک کنیم. چنین باد!
دیروز به دیدن وبلاگ یکی از دوستان قدیم در سایت بلاگفا رفته بودم. اما دیدم حدود یک ماه قبل از آنجا به بلاگ اسکای کوچ کرده است.
وقتی به آدرس جدیدش رفتم، احوالش را جویا شدم و دیدم هنوز هم مثل همان دوران قدیم با شور و عشق می نویسد.
مرحبا به این همه عشق و شور، جنب و جوش و سر زندگی!
واقعا انرژی گرفتم و خوشحال شدم، از انرژی مثبت فراوانی که در وجودش و در نوشته هایش موج می زد!
اما لحظۀ آخر چشمم به یکی از نوشته هایش افتاد که ناراحتم کرد.
این دوست بلاگفایی قدیم، در نهایت ناراحتی عبارتی را در بارۀ سایت بلاگفا گفته بود که من از او انتظار نداشتم.
هر چند به خاطر آسیب هایی که دیده، به او حق می دهم که از بلاگفا ناراحت و گله مند باشد.
اما به او گفتم: «دوست عزیز من و شما و بسیاری دیگر از دوستان دیگرمان که وبلاگی داشته یا داریم، به سایت بلاگفا مدیونیم.
هر چند بارها وبلاگمان دچار آسیب شد و زحمات چند ماهه و گاه چندساله مان بر باد رفت.
چون ما نوشتن را از سایت هایی مانند پرشین بلاگ و بلاگفا آغاز کردیم ـ اگر امروز خدماتشان آن چنان که باید چنگی به دل نمی زند ـ نباید ارزشی را که در آن دوران برای ما خلق کردند، نادیده بگیریم.»
دوست عزیز من با وجود ناراحتی زیاد، حرف مرا پذیرفت و گفت که آن عبارت را اصلاح می کند.
عزیزان وقتی از گفتار یا رفتار کسی می رنجیم، نباید کل شخصیت و وجود او را سرزنش کنیم.
چه بسا رفتارها یا گفتارهایی نیکو داشته که برای ما و دیگران منشا خیر بوده است.
بلکه بنا به فرمودۀ بزرگان؛ باید همان گفتار و رفتار ناهنجار او را سرزنش کنیم و از همان ویژگی نامناسب او انتقاد کنیم و خود فرد را زیر سوال نبریم!
چند روز پیش برای یک کار بانکی از منزل خارج شدم و قدمن تا سر خیابان رفتم.
هوا ابری بود و حتی نسیم هم نمیآمد. کمی که جلوتر رفتم، نم نم باران هم شروع شد.
در راه به افرادی برخوردم که از آمدن باران ذوق زده شده بودند و شادی میکردند.
آنها از پاکی و لطافت هوا میگفتند و خدا را شکر میکردند و از قدم زدن زیر باران لذت میبردند.
گروهی دیگر اما، نگران و ناراحت از بارش باران خدا خدا میکردند که باران نبارد یا اگر بارید، خیلی زود بند بیاید.
همین طور که به حرفهای آنها فکر میکردم، دیدم بعضی در پاسخ شادی یا ناراحتی از آمدن باران، شانه بالا میاندازند و برایشان فرقی نمیکند.
با خودم فکر کردم که اکنون من چه نظری در بارۀ باریدن باران دارم؟
دیدم که مثل همیشه از بارش باران شاد میشوم و با گروه نخست موافقم.
اما از طرفی برای آنها که سرپناه نداشتند یا به دلیل نداشتن عایق مناسب برای بام خانه، نگران ورود این مهمان ناخوانده به منزلشان بودند؛ ناراحت شدم و دعا کردم باران نیاید.
خداوندا! تنها خودت میتوانی کاری کنی که باران، برف و سرما نیاید یا اگر آمد، کمتر کسی از آمدنش آسیب ببیند و ناراحت شود.
خدایا خودت به بی سرپناهان در این سرما و بارندگی پاییز و زمستان کمک کن!
سلام؛
سلام به آن پدری که از صبح تا شب کار میکند تا شکم زن و بچهاش را سیر کند، اما آخر کار کم میآورد و حتی یارانه و سبد حمایتی و بستۀ معیشتی هم زخم فقر و درد دلش را درمان نمیکند و او همچنان شرمندۀ خانوادهاش میماند!
سلام؛
سلام به آن مادری که نمیداند برای شام بچههایش چه غذایی بگذارد که تکراری نباشد و مزۀ سیب زمینی ندهد! و کمی به مزۀ گوشت که بچهها از یاد بردهاند شبیه باشد!
سلام؛
سلام به آن کودکی که با لقمۀ نان خالی در جیب، به گوشۀ حیاط مدرسه و خلوتترین نقطه میرود تا کسی نفهمد که زیر لقمهاش حتی تکه ای پنیر نیست!
سلام؛
سلام به آن نوجوانی که با وجود سر و صدای شکم، از جمع بچههایی که به سمت بوفۀ مدرسه میروند؛ دور میشود و به دوستانش میگوید: برای مطلبی نذر کردهام و روزه گرفتهام!
و .
و بالاخره سلام؛
سلام به آن مسئولان بیانصافی که مدتهاست مزۀ گرسنگی را از یاد بردهاند و بزرگترین غصۀ آنها، نگه داشتن ماشین سواریشان به مدت یک سال تمام و عوض نکردن آن است!
منتظر باشید که چوب خدا صدا ندارد و اگر بخورد، دوا ندارد.
از شما میپرسم: به چه کسی باید دل ببندیم؟
با چه کسی باید ارتباط دوستانه برقرار کنیم که شایستگی داشته باشد و ما نیز شایستۀ دوستی او باشیم؟
چه ویژگیهایی برای یک دوست و همراه مناسب، لازم و ضروری است؟
آیا میتوانیم به هر کسی که از او خوشمان آمد؛ دلبسته یا وابسته شویم؟
آیا هر که از راه رسید و به ما سلام کرد، دوست واقعی ماست؟
و .
***
دوستان عزیز و همراهان گرامی؛
چند روز پیش یک نوجوان باهوش، از من پرسشی داشت که نتوانستم پاسخ درست و روشنی ــ البته در حد فهم او و فرصت موجود ــ به او بدهم.
پرسش این بود: چرا ما با هر کسی که میخواهیم دوست شویم، بزرگترها از او ایراد و اشکالی میگیرند و ما را از رفت و آمد و دوستی با او نهی میکنند؟
جالبتر این که خانوادۀ همان دوستِ ما هم، او را از دوستی با ما برحذر داشته و نهی میکنند!
حال تکلیف ما چیست؟
شما را به خدا؛ زمان نوجوانی شما هم همین گرفتاریها بود یا نه؟ شاید این مسائل فقط مربوط به روزگار ماست.
اگر اینطور است که خوش به حال شما و قدیمیها و وای به حال ما!.
***
این بحث اختلاف سلیقه و فکر نسلها (سُنّتی و مُدرن) از دیرباز تا کنون بوده است و تا دنیا دنیاست، خواهد بود.
من در طول سالهای تدریس در مدارس مختلف، بارها دانش آموزانی را میدیدم که در کنار هم روی یک نیمکت مینشستند.
هر دوی آنها بسیار خوب، باهوش، مودب، سالم و بدون خطا بودند؛ اما وقتی کنار هم مینشستند، هر یک برای دیگری مانند کبریتی بود که او را منفجر میکرد و به کارهایی وا میداشت که خودش هم باور نمیکرد!
حال شما بفرمایید که در این باره چه فکری میکنید و چه جوابی به این دوست عزیز میدهید؟
امروز یکم ژانویۀ سال 2020 میلادی است. سال نو میلادی را به تمام مردم جهان، به ویژه هم وطنان عزیز تبریک می گوییم.
ان شاءالله سالی پر از خبرهای خوش و خیر و برکت و سلامتی برای همگان باشد.
دیشب بخشهایی از فیلم «جیب برها به بهشت نمیروند!» را از یکی از شبکههای سیما دیدم.
تعداد زیادی از هنرپیشههای فیلم اکنون در میان ما نیستند و از دنیا رفتهاند. روحشان شاد!
اما منظورم این نبود که فیلم را تبلیغ کنم. منظورم بیان نکتهای بود که شاید بتواند تَلَنگُری باشد، برای بعضی از ما آدمهای پر مَشغَله!
بله دوستان؛ ما آن قدر دور و بر خودمان را شلوغ کردهایم و حواسمان به کار گرم است که متوجه نیستیم، چه روزها و چه آدمهای عزیزی را از دست میدهیم!
و ناگهان چشم باز میکنیم و میبینیم که، ای داد! خیلی از اطرافیان و دوستان ما از جمع کم شدهاند!
این غم و غصه جای خودش؛ غم واقعی آنجایی است که میانۀ ما با کسی شِکَرآب شده (به هم خورده) و ناگاه خبردار میشویم که فلانی هم رفت!
آن وقت یک حسرت دائمی و همیشگی تا پایان عمر برایمان باقی میماند که کاش فلان کار را میکردم و یا فلان حرف را میزدم و از او دلجویی میکردم.
تا دیر نشده، بیایید کمی به فکر بیفتیم و دلهایی را که رنجانده یا خدای ناکرده سوزاندهایم؛ کمی شاد کنیم.
به خدا کاری ندارد! فقط باید کمی این غرور لعنتی را کنار بگذاریم.
بعدش آن قدر لذت بخش میشود که متوجه میشویم: بله! ارزشش را داشت!
بشتابید که زمان اندک و محدود است! زنده و پاینده باشید. ان شاءالله!
«دی شیخ با چراغ همیگشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست!»
این شعر زیبا و پر مغز منسوب به «مولانا» است. اصل شعر را میتوانید در «دیوان شمس» که غزلیات «مولانا» را در آن گردآوردهاند، ببینید.
این بیت به حکیم یونانی «دیوجانس» اشاره میکند که در روز روشن چراغ در دست گرفته بود و میگفت: «من در جستجوی انسانم!»
آنها که او را میدیدند، به او میخندیدند و مسخرهاش میکردند و میگفتند: «بیچاره عقلش را از دست داده و دیوانه شده!.»
اما دانایان و عاقلان آن روزگار، درک کرده بودند که این حکیم دانا چه میگوید. او کاملا هوشیار و عاقل بود و میدانست چه میگوید و چه میکند.
درست مثل دیوانگانی که در تیمارستان بستری و تحت درمان هستند. آنها همۀ مردم، از جمله روانپزشکان را دیوانه میپندارند!
این مسئله مربوط به چند هزار سال پیش است که روابط انسانها سادهتر و بهتر بود و به این پیچیدگی امروز نرسیده بود.
اوضاع روابط انسانی در دنیای امروز روشن است!
با این شرایط؛ اگر ما نیز چراغی در دست بگیریم و به دنبال «انسان» بگردیم؛ آیا کار درستی انجام دادهایم؟
و دیگر اینکه چند درصد از افراد جامعۀ امروز ما را به جنون و دیوانگی متهم خواهند کرد؟
شما چه فکر میکنید؟
سلامی به گرمای دلهای مهربان شما!
در این روز سرد زمستانی میخواهم با بیان یک نکتۀ مفید، شما را هم مثل خودم شگفت زده کنم.
مغز (ضمیر ناخودآگاه) ما برای این که از ما و زندگی مان حفاظت کند، عادت کرده که هر پنج 5 ثانیه یک بار موقعیتی را که ما در آن قرار داریم، بررسی نماید.
اگر در این مدت خطری را متوجه ما ببیند، دستوراتی را برای نجات ما از خطر و فرار از آن موقعیت صادر خواهد کرد.
این که مغز ما به فکر حفظ جان و سلامتی ماست، خیلی خوب و عالی است!
اما.!
اما بعضی وقتها خیلی هم بد میشود!
حتما میپرسید: «چه وقتهایی؟.»
خواهم گفت.
مغز ما با استفاده از تجربههای چند هزارسالۀ نیاکانمان کار میکند و هر نوع تغییر در مکان، زمان و شرایط را نوعی تهدید برای سلامتی و جان ما به حساب میآورد!
یعنی شرایط ناشناخته و زمان و مکان غیر قابل پیش بینی را تهدیدی برای ما محسوب میکند و اجازۀ ماندن در آن وضعیت را به ما نمیدهد.
حال اگر ما آگاهانه بخواهیم، تغییری مثبت و رو به رشد و پیشرفت را در خود و زندگیمان ایجاد کنیم؛ طبیعی است که مغز مقاومت میکند و آن را برای ما زیانبار میداند.
نکتۀ جالب اینجاست که مغز فقط وقتی کوتاه میآید که در برابر عمل انجام شده قرار بگیرد.
در این صورت به شما میگوید: «نگران نباش!. هیچ تهدید و مشکلی نیست و همه چیز تحت کنترل ماست!»
بعد به دنبال تثبیت موقعیت ما میرود و در واقع از کار جدید ما حمایت خواهد کرد.
بنابراین باید هنگام اقدام به این نوع کارها و تغییرات، زمان بررسی را از مغزمان بگیریم و خیلی تند و سریع آن کار را آغاز نماییم.
یعنی در عرض کمتر از پنج 5 ثانیه، کار جدید را که قبلا از انجام آن واهمه داشتیم ـ البته با بررسی شرایط و امکانات خودمان ـ شروع کنیم تا به هدف مورد نظرمان دست پیدا کنیم.
این نکته که به «قانون 5 ثانیه» معروف است، بسیار میتواند در زندگی به ما کمک کند.
امیدواریم از این قانون بهرههای لازم را در زندگی خود ببرید و نتیجۀ آن را برای ما و دوستان بنویسید. با سپاس؛ مانا باشید.
درباره این سایت